چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

ساخت وبلاگ
از جمعه ی پیش شروع کردم و خیلی سخت روی رویژن پیپر کار کردم. با اینکه یکی از reviewer ها خیلی کامنت های سختی داده بود، از نظر خودم خیلی خوب تو زمان کوتاه جمعش کردم. خوشبختانه نیاز نبود دوباره تست بگیرم منتها دوباره کلی سیمولیشن رو از نو انجام دادم و پلات ها رو مجدد کشیدم. حالا جمعه با استادم میتینگ دارم ببینیم دیگه جه کاری میشه کرد که بهتر کنیم جوابا رو. این چند روز اینقدر واقعا زیاد کار کردم، امروز غروب اومدم بعد اینکه تماس پژمان تموم شد بیهوش شدم تا یک ساعت. بعضی اوقات میگم نکنه چون توانایی بدنیم پایینه این میزان از کار رو میگم زیاد؟ من اینطوری ام که معمولا بین 8.5 تا 9 صبح آزمایشگاه هستم. اگه تست داشته باشم که تست میگیرم، اگر نه کارای نوشتن و ادیت و مدل سازی و میتینگ ها رو هم تو آزمایشگاه انجام میدم. اون وسط یه تایم ناهار تیم ساعته و بعضا کمتر دارم. اون ورم عصر حداقل تا 5 عصر هستم، اما خیلی اوقاتم شده تا هفت و برخی موارد تا هشت شبم بمونم و کار کنم. یعنی مینیمم 8 ساعت در روز و ماکسیمم 11 ساعت رو حداقل مشغولم.  بله می دونم کیفیت مهم تره از کمیته، اما بهرحال آدم این همه ساعت طولانی رو نمیتونه بیخود بگذرونه، داره کار میکنه بهرحال. چیزی که بیشتر خسته م میکنه که من هر روز این کارو میکنم جون همه ش نگرانم کارام عقب بیفته و آدم انجام کار تو دقیقه 90 نیستم. نمی دونم؛ با خودم میگم دکترا که نموم بشه دیگه شاید اینقدر زیاد کار نکنم و به خودم آسون تر بگیرم. فردا قراره تمرین ارایه پروپوزال داشته باشم برای بچه های آزمایشگاه. در همین راستا تصمیم گرفتم که ظهر برم آزمایشگاه! و تا ظهر خونه کمی تمرین کنم و یه استراحتی هم برام بشه. حالا یهو شاید صبح نظرم عوض شد :| Adblock te چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 13:49

هی میخوام بنویسم فرصت نمیشه. اول اینکه بگم پنحشنبه ی پیش دفاع آزمایشی رفتم و بد نبود. میتونستم بهتر باشم اما خب من همیشه ضعیف ترین مهارتم صحبت کردن بوده. چه به فارسی چه به انگلیسی. بیشترین ایراداتی که گرفتن چیزای سطحی بود. به قول استادم اینا فقط cosmetic هست. که مثلا فونتو بزرگ کن و رنگو عوض کن و اینا. بعد جمعه یه میتینگ داشتیم که رویژن ها رو بررسی کنیم. که اونجا استادم گفت بهتره فلان تستو با فلان شرایط بگیری ببینی چطور میشه. منم با قیافه ی آویزوون قبول کردم. برای اولین بار یه میتینگو خونه مونده بودم، که مجیور شدم برم آزمایشگاه که وسایل تست گرفتنو آماده کنم. بعد غروب برگشتم و کمی استراحت و دوباره تا نیمه شب هی درس خوندم به هوای اینکه فرداش قراره استراحت کنم اما زهی خیال باطل. اول که شنبه صبح نوبت سی تی اسکن داشتم و هی از 6.5 صبح هشیار بودم. بعدم که برگشتم اصلا خوابم نبرد. دیگه دم ظهر بود که  یکی از بچه ها که ایالت دیگه دانشجوعه پیعام داد که من دارم میام شهر شما، اونجا جای دیدنی چی داره. بعد خب من توضیخ دادم و حس کردم نیازه تعارف بزنم. من گفتم خب شام بیا اینجا. که گفت من تنها نیستم سه نفر دیگه هم همراهم هستن. من کمی گرخیدم چون اصلا خونه م آماده نبود و فکر کردم اگه بخوان برای خواب بمونن و من اصلا پتو و بالش اینا ندارم. و گفتم کاشکی حداقل زودتر میگفتی من میخریدم پتو بالش اینا. بهش گفتم تشریف بیارید منم خوشحال میشم منتها هیچ وسیله ی خواب و اینا ندارم. سرتونو درد نیارم. اومدن و شب هم موندن و من هرچی ملحفه اینا داشتم دادم و خودمم بدون پتو و بالش خوابیدم و تا صبح یخ زدم :)) (من شدیدا سرمایی هستم) صبخ صبخونه خوردن و رفتن. من ولی قشنگ انرژیم افتاده بود. هم از شب قب چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 13:49